سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تراوشات یک ذهن زیبا

*پیرزن وارد بهشت نمی‌شود

روزی پیرزنی به پیامبر اکرم(ص) عرض کرد، دعا فرمایید که خداوند مرا اهل بهشت قرار دهد، پیامبر اکرم(ص) فرمودند: 
پیرزن وارد بهشت نمی‌شود! آن پیرزن گریه کرد، پیامبر اکرم(ص) خندید و به او فرمودند: آیا نشنیده‌ای که خداوند می‌فرماید: «إِنَّآ أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَآءً، فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَاراً»(2)، یعنی ما آن‌ها را آفرینش نوینی بخشیدیم و همه را دوشیزه قرار دادیم. (3)

=========================================================

*ماجرای خرما خوردن پیامبر(ص) و امیرمؤمنان(ع)

یک روز پیامبر(ص) با امیرمؤمنان(ع) خرما می‌خوردند، پیامبر(ص) از روی مزاح و شوخی، هسته‌های خرماهایی را که می‌خورد، پیش‌روی امیرمؤمنان(ع) می‌گذاشت، وقتی که از خوردن خرما فارغ شدند، همه هسته‌ها نزد امام علی(ع) جمع شده بود، پیامبر(ص) به امیرمؤمنان(ع) فرمودند: «یا عَلِیُّ اِنَّکَ لَاَکُولٌ»، ای علی! تو پرخور هستی، امام در پاسخ (مزاح و شوخی آن حضرت) عرض کردند: «اَلْاَکُولُ مَن یَأْکُلُ الرُّطَبَ وَالنَّوا»، پرخور کسی است که خرما را با هسته‌اش می‌خورد! (4)

=========================================================

*پیرزن بی‌دندان

پیرزنی بر اثر پیری، دندان‌هایش افتاده بود، پیامبر(ص) او را دید و فرمودند: پیرزن بی‌دندان، به بهشت نمی‌رود.

پیرزن گریه کرد، پیغمبر(ص) به او فرمودند: چرا گریه می‌کنی؟ او عرض کرد: ای رسول خدا! من بی‌دندان هستم، پیامبر(ص) خندید و فرمودند: «لاتَدْخُلینَ الْجَنَةَ عَلی حالِکِ»، تو با این حال وارد بهشت نخواهی شد،(5) بلکه دوشیزه و جوان خواهی شد سپس وارد می‌شوی.

=========================================================

*ماجرای عسل هدیه‌ای که پیامبر(ص) مجبور به خرید آن شد

روزی پیامبر اکرم(ص) با اصحاب در مسجد نشسته بودند که شخصی وارد شد و عرض کرد: یا رسول‌الله! هدیه‌ای برای شما آورده‌ام، چون آن را تقدیم کرد، حضرت(ص) متوجه شدند که عسل است، با انگشت مقداری از عسل را میل کردند، آن مرد عرض کرد: آیا خوشتان آمد، پیامبر(ص) فرمود: آری!

آن مرد عرض کرد: حال که چنین است لطف بکنید، پول آن را لطف  کنید، پیامبر(ص) فرمود: مگر نگفتی هدیه است؟ عرض کرد: چرا هدیه است، منتها از آن هدیه‌هایی است که پولش را هم باید بدهید!

پیامبر تبسمی کرد و سپس پول عسل را دادند، هر وقت ناراحت می‌شدند، به یاد آن مردم می‌افتادند و می‌فرمودند: آن عرب بیابانی چه شد کاش نزد ما می‌آمد و ما را خوشحال می‌کرد.(7)

=========================================================

*این پا شبیه چیست؟

روزی پیامبر اکرم(ص) در مسجد و با حضور اصحاب و یاران نشسته بودند، پس از مدتی پای آن حضرت خسته می‌شود و پیامبر(ص) حیا می‌کند که پایش را دراز کند، چرا که قرآن می‌فرماید: «فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ ? إِنَّ ذَ?لِکُمْ کَانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنکُمْ»(8)، چون غذا تناول کردید، زود از پی کار خود بروید و متفرق شوید و به سرگرمی و انس به سخنرانی نپردازید، چرا که این کار پیامبر را آزار می‌دهد و از شما خجالت می‌کشد و حیا می‌کند که اظهار کند.

ولی بر اثر شدت خستگی پا، آن حضرت یاران و اصحاب مزاح می‌کنند و پا را دراز کرده و می‌پرسند: به نظر شما این پای من، شبیه چیست؟

حاضران در مجلس هر کدام چیزی می‌گویند و هر یک پا را به چیزی تشبیه می‌کنند. چون خستگی، از پای آن حضرت رفع شد، اشاره به آن یکی پایشان کرده و فرمودند: این پا، شبیه این پای دیگر من است.

 =========================================================
 

*همان که سفیدی ای در چشمش هست...
 

بانویی به خدمت پیامبر خدا رسید . پیامبر از او سؤال کرد که همسر کدام یک از مسلمانان است . زن، پاسخ داد که : فلان کس . پیامبر پرسید : «همان که سفیدی ای در چشمش هست؟». زن، برافروخته پاسخ داد : نه، ای پیامبر خدا ! چشم همسر من سالم است . پیامبر خندید و فرمود : « چرا رنجیده شدی؟ مگر کسی هست که در چشمش سفیدی نباشد؟»

 =========================================================

*پی‌نوشت‌ها:
1- بحار جلد 16 صفحه 194
2- سوره واقعه آیه 35 و 36
3- بحار جلد 16 صفحه 195 و شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید جلد 6، صفحه 330.
4- زهرالربیع صفحه 7.
5- بحار جلد 16 صفحه 298.
6- بحار جلد 16 صفحه 298.
7- اصول کافی جلد 4 صفحه 485 با مختصر تفاوت.
8- سوره احزاب آیه 53.